My Vampire p6

پارت ۶

ویوی راوی – محوطه‌ی دانشگاه / عصر

کلاس‌ها تموم شده بود.
دانشجوها مثل موج از ساختمان بیرون می‌ریختند.
جیا هم وسط جمعیت راه می‌رفت و سعی می‌کرد تو گوشی‌اش آهنگ پیدا کنه.

هیچی نمی‌دید.اما پشت سرش…
در فاصله‌ی ده قدمی…یونگی مثل سایه دنبالش‌می‌کرد.
قدم‌هاش آروم بود.ظاهرش معمولی.ولی نگاهش؟
دقیق، قفل‌شده، تیز!
«نباید حتی یک لحظه از من دور بشی…»
جیا بی‌خبر از این نگاه سنگین، ایستاد تا کفشش رو مرتب کنه.
همین لحظه، پسری از دانشکده‌ی هنر، با لبخند نزدیک شد:
«سلام… ببخشید مزاحم شدم فقط می‌خواستم بگم امروز تو کلاس… خیلی خوب ارائه دادی.»

جیا جا خورد:
«اوه— مرسی! فکر نکنم من ارائه داشتم ولی… خب ممنون.»
پسر خندید.یه خنده‌ی خیلی معمولی.
خیلی ساده.
ولی یک مشکلی داشت:
خیلی نزدیک ایستاده بود.
و این یعنی…مرز ممنوعه.

یونگی در یک لحظه خودش رو پشت ستون محوطه کشید.
سرش رو کمی کج کرد.
صدای نبضِ پسر رو شنید.
بوی اضطرابش رو حس کرد.

چشماش نیمه‌قرمز شد.
نه کامل… فقط اندازه‌ای که کنترل سخت بشه.حرفی توی ذهنش پیچید..
«جرأت کردی… باهاش حرف بزنی؟»

✦ جیا

جیا لبخند زد، کمی معذب:«خب… روزت بخیر، من باید برم—»

پسر آروم دستش رو جلو اورد که خداحافظی کنه.
اما حرکتی که کرد، یک سانت نزدیک‌تر از حد مجاز بود.
جیا هنوز جمله‌اش تموم نشده بود که—باد سردی از پشت سرش رد شد.باد؟نه.باد نبود.
پسر مکث کرد.حرفش قطع شد.نفسش تند شد.
«ص…صبر کن… تو… تو… کی—؟»
جیا برگشت:«کی؟»هیچ‌کس پشتش نبود.
اما پسر یک قدم عقب رفت.رنگش پرید.چشم‌هاش وحشت‌زده.
«هیچ… هیچی— ببخشید باید برم.»
فرار کرد.عجیب.ناگهانی‌.بی‌معنی.
جیا ابرو بالا انداخت:«این دیگه چی بود؟»



✦ سمت دیگه‌ی محوطه

هوسوک ایستاده بود و از دور نگاه می‌کرد.
نه به جیا…به سایه‌ای که پشت درخت‌های باغچه فرو رفته بود.
صدا زد:«یونگی… بیابیرون.»سکوت.
اما دو ثانیه بعد یونگی از تاریکی بیرون اومد.دست‌ها تو جیب.
قیافه‌ی آروم.
هوسوک:«چیکار کردی؟»
یونگی بدون استرس:«هیچی.»
هوسوک:«یونگی من صدای قلب اون پسر رو شنیدم.یک‌دفعه رفت بالا… بعد قطع شد.
این یعنی چی؟»
یونگی خونسرد:«یعنی دیگه سر راه جیا نمیاد.»
هوسوک نفسش رو تند بیرون داد:
«داری کنترلت رو از دست می‌دی. خیلی خطرناک داری رفتار می‌کنی.»

یونگی نزدیک‌تر شد.خیلی نزدیک.طوری که حتی هوسوک هم قدم عقب گذاشت.

«نه هوسوک.وقتی خطرناک میشه که کسی بخواد ازم بگیرتش.اون‌وقت… دیگه هیچکس رو زنده نمی‌ذارم.»


✦ سمت جیا

جیا از دور صدای پیام گوشیش رو شنید و بازش کرد:
یونگی:«کلاس فردا ساعت چنده؟بذار من برسونمت.»جیا لبخند زد.خیلی معمولی.بی‌دلیل.جیا:«بازم مواظبمی؟»
چند لحظه بعد جواب یونگی رسید:
یونگی:«همیشه.تا وقتی نفس می‌کشی.»
جیا خندید.خیال می‌کرد شوخیه.
اما پشت یکی از ساختمان‌ها،
یونگی ایستاده بود،چشم‌ها نیمه‌سرخ،نفس‌آرام،
و بدن یک نفر بی‌حرکت روی زمین افتاده بود-بدون خون.بدون صحنه.فقط… خاموش شده.
یونگی زیر لب:«هیچکس.
هیچکس حتی حق نگاه کردن هم نداره.»
دیدگاه ها (۰)

My Vampire p7

My Vampire p8

My Vampire p5

🥲🙏🏼عرعرعر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط